درباره وبلاگ

نفسم ز بی هم نفسی نفس نفس می زند خوشی هافراریندچون دلم غصه می پرورد
آخرین مطالب
پيوندها
خرید عینک افتابی">خریدعینک افتابی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همــنفس و آدرس hamnafasman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 80
بازدید ماه : 798
بازدید کل : 447588
تعداد مطالب : 145
تعداد نظرات : 779
تعداد آنلاین : 2

- - http://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.com
..

کد بارش ستاره و قلب

..
*
*
*
*

كد تغيير شكل موس

..

كد جلوگيري از راست كليك موس

.. ..
همـ♥ـنفس
یک شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 14:38 ::  نويسنده : mony       

عشق چیست که همه ازآن میگویند؟

ع:عبـــــــــــــــــــــــرت زندگی

ش:شلاق زمـــــــــــــــــــانه

ق:قصـــــــــــــــــــاص روزگار

اماافســـــــــــــــــــــوس وصدافسوس

که شلاق زمانه راخوردم...قصــــــــــــــــاص روزگارکشیدم!اماعبرت نگرفتم.



شنبه 12 آبان 1391برچسب:, :: 10:45 ::  نويسنده : mony       

 

دوست داشتن یعنــــی: اونی که اگه صــــــد دفعه هم ناراحتــــش کنی هر بار میـــــــگه این دفعه آخـــــریه که می بخشــــــمت و بازم با اخـــــم میاد توی بغــــــلت ........!

love-to-love



شنبه 7 آبان 1391برچسب:, :: 10:41 ::  نويسنده : mony       

تو اگر بی خبر از قلب پریشان منی 

با همه بی خبری هم نفس جان منی

love-to-love



چهار شنبه 6 آبان 1391برچسب:, :: 12:16 ::  نويسنده : mony       

 

بگیر آیینه دل را مقابل

ببین نور ازل در مهبط دل

حلول تازه داده فیض سبحان

خوشا «ذی الحجه» روز «عید قربان» 

عید قربان، عید ذبح میوه ی دل ابراهیم و ایثار سبز اسماعیل

عید بر آمدن انسانی نو از خویشتن خویش، عید رهیدگی از اسارت نفس

عید لبیک به دعوت حق بر شما مبارک . . .

 



دو شنبه 3 آبان 1391برچسب:, :: 18:26 ::  نويسنده : mony       

 

 سر به هوا نیستــــم
امــــا
همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم
حال عجیبـــی ست
دیدن ِ همان آسمان که
شاید "تـــــو"
دقایقی پیش
به آن نگاه کـــرده ای…!!!



چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, :: 17:31 ::  نويسنده : mony       

سلام خدمت دوستای گلم

امیدوارم حالتون خوب باشه

متاسفانه چندتاازلینکاموحذفیدم چون اصلابه وبم نیومدن والکی لینکم بودن

بدون اینکه کسی بهم بگه به همه سرمیزنم بعضی ازدوستان واقعادستشون دردنکنه همیشه بهم سرمیزنن 

کمال تشکرروازشون دارم

ولی  بعضی ازلینکام ازوقتی که لینکشون کردم حتی یه بارهم بهم سرنزدن باعرض پوزش مجبورم لینکاشونوبحذفم.

دوستایی که  نمیتونن نت بیان والاناسرگرم درس ودانشگاه ...هستن هم براشون آرزوی موفقیت میکنم

اگه دیربهتون سرمیزنم معذرت میخوام اخه درس و...

برای همتون آرزوی موفقیت میکنم



پنج شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 13:15 ::  نويسنده : mony       

دوستای خوبم براتون عکس ازطلاجات سنتی

بلوچستان گذاشتم.

امیدوارم خوشتون بیاد



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 13:7 ::  نويسنده : mony       

اینجاحضورروشنت درچشم من گل می کند

آهسته می باردولی داردتحمل می کند

می ترسم روزی که تودیگرفراموشم کنی

مانندنبض شعله ای دربادخاموشم کنی



شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 21:53 ::  نويسنده : mony       

 

 

نیست یاری تا بگویم راز خویش 

ناله پنهان کرده ام در ساز خویش

 

چنگ اندوهم، خدا را، زخمه ای

 

زخمه ای، تا برکشم آواز خویش 

 

بر لبانم قفل خاموشی زدم

 

با کلیدی آشنا بازش کنید

 

کودک دل رنجه دست جفاست

 

با سر انگشت وفا نازش کنید 

 

پر کن این پیمانه را ای هم نفس

 

پر کن این پیمانه را از خون او

 

مست مستم کن چنان کز شور می

 

بازگویم قصه افسون او

  

رنگ چشمش را چه می پرسی ز من

 

رنگ چشمش کی مرا پابند کرد

 

آتشی کز دیدگانش سرکشید

 

این دل دیوانه را دربند کرد 

 

از لبانش کی نشان دارم به جان

 

جز شرار بوسه های دلنشین

 

بر تنم کی مانده از او یادگار

 

جز فشار بازوان آهنین 

 

من چه می دانم سر انگشتش چه کرد

 

در میان خرمن گیسوی من

 

آنقدر دانم که این آشفتگی

 

زان سبب افتاده اندر موی من

  

آتشی شد بر دل و جانم گرفت

 

راهزن شد راه ایمانم گرفت

 

رفته بود از دست من دامان صبر

 

چون ز پا افتادم آسانم گرفت 

 

گم شدم در پهنه صحرای عشق

 

در شبی چون چهره بختم سیاه

 

ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت

 

بر سرم بارید باران گناه

  

مست بودم، مست عشق و مست ناز

 

مردی آمد قلب سنگم را ربود

 

بسکه رنجم داد و لذت دادمش

 

ترک او کردم، چه می دانم که بود 

 

مستیم از سر پرید، ای همنفس

 

بار دیگر پر کن این پیمانه را

 

خون بده، خون دل آن خود پرست

 

تا بپایان آرم این افسانه را



پنج شنبه 7 مهر 1391برچسب:, :: 15:40 ::  نويسنده : mony       

 

 

گفتمش دل می خری ؛ گفتا به چند

 

گـفـتمـش دل مـال تـو ؛ تـنها بخند

خـنده کـرد و دل زدسـتـا نم ربـود

تـا بـه خود باز آمـدم او رفـته بـود

دل زدسـتـا نـش زمـین افـتاده بـود

جای پایش روی دل جا مانده بود



پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, :: 12:21 ::  نويسنده : mony       

 


       
عشق را رنگ آبي زدم،

                            دوست داشتن را قرمز،

                                                    نامردي را سياه، 
              دروغ را
سفيد، 

                              ولي نمي دانم چرا به تو كه ميرسم 

                                       نمي دانم مهرباني چه رنگي است!



پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, :: 12:18 ::  نويسنده : mony       

 

صندوقچه خاک خورده زندگیم را گشودم

                  تا مفهوم عشق و زندگی کردن را دریابم

                           امید داشتم نوری بتابد و من آن عشق را ببینم

               آیا عشق زندگی ام هنوز در آن صندوقچه کوچک من بود ؟

                            امید داشتم هنوز باشد

               اما وقتی آن را گشودم چیزی از عشق در آن پیدا نکردم

                             یک مشت خاطره بود

                                            یک مشت خاطره بود........



شنبه 1 مهر 1391برچسب:, :: 18:18 ::  نويسنده : mony       

 

 



یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 11:11 ::  نويسنده : mony       

 از دل و ديده ، گرامی تر هم

آيا هست ؟

- دست ،

آری ، ز دل و ديده گرامی تر :

دست !

زين همه گوهر پيدا و نهان در تن و جان ،

بی گمان دست گرانقدرتر است .

هر چه حاصل كنی از دنيا ،

دستاورد است !

هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمين ،

دست دارد همه را زير نگين !

سلطنت را كه شنيده ست چنين ؟!

شرف دست همين بس كه نوشتن با اوست !

خوشترين مايه دلبستگي من با اوست .

در فروبسته ترين دشواری ،

در گرانبارترين نوميدی ،

بارها بر سرخود ، بانگ زدم :

- هيچت ار نيست مخور خون جگر ،

دست كه هست !

بيستون را ياد آر ،

دست هايت را بسپار به كار ،

كوه را چون پَر كاه از سر راهت بردار !

وه چه نيروی شگفت انگيزي است ،

دست هايی كه به هم پيوسته است !

به يقين ، هر كه به هر جای ، در آيد از پاي

دست هايش بسته است !

دست در دست كسی ،

يعنی : پيوند دو جان !

دست در دست كسی

يعنی : پيمان دو عشق !

دست در دست كسی داری اگر ،

دانی ، دست ،

چه سخن ها كه بيان می كند از دوست به دوست ؛

لحظه ای چند كه از دست طبيب ،

گرمی مهر به پيشانی بيمار رسد ؛

نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !

چون به رقص آيی و سرمست برافشاني دست ،

پرچم شادی و شوق است كه افراشته ای !

لشكر غم خورد از پرچم دست تو شكست !

دست ، گنجينه مهر و هنر است :

خواه بر پرده ساز ،

خواه در گردن دوست ،

خواه بر چهره نقش ،

خواه بر دنده چرخ ،

خواه بر دسته داس ،

خواه در ياري نابينايی ،

خواه در ساختن فردايی !

آنچه آتش به دلم مي زند ، اينك ، هر دم

سرنوشت بشرست ،

داده با تلخی غم های دگر دست به هم !

بار اين درد و دريغ است كه ما

تيرهامان به هدف نيك رسيده است ، ولی

دست هامان ، نرسيده است به هم !

فریدون مشیری )



سه شنبه 24 شهريور 1391برچسب:, :: 12:2 ::  نويسنده : mony       

                                      

 دو درویش که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از جایی به جای دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. یکی از آنها بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.
دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام درویش دوم که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:
«دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.» درویش با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد:
« من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی.»



سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, :: 12:1 ::  نويسنده : mony       

           

مردی با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت :”عزیزم از من خواسته شده که با رییس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم” ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود. این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی را که منتظرش بودم بگیرم .لطفا لباسهای کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن. ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه بر خواهم داشت .راستی اون لباس راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار!!
زن با خودش فکر کرد که این مساله کمی غیر طبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد . هفته بعد مرد به خانه آمد. کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب و مرتب بود. همسرش به او خوش آمد گفت و پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه؟؟
مرد گفت :بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا‘ چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم. اما چرا اون لباس راحتی را که گفته بودم برایم نذاشته بودی؟؟
جواب زن خیلی جالب بود: زن جواب داد: لباس راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم.!
 

نتیجه اخلاقی:هیچ وقت به زن دروغ نگو



شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 21:27 ::  نويسنده : mony       

 

     



پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 9:58 ::  نويسنده : mony       

 

امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند چشمانم

بس که باریده دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد …

آخ که چقدر تنهایم … دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم

بوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خست

شده است...

 

 

 

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند ...
فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته ...
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت ...
فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت ...
خدا گفت : دیگر تمام شد ... دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود ...
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود ، زمین برایش کوچک است ... و
فرشته ای که مزه عشق را بچشد ، آسمان برایش کوچک .

 

دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست

گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... غـــــریبه ! این درد

مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در

چشمهای یکد یگــرنگــــاه کن

                                                  



دو شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 17:20 ::  نويسنده : mony       

این معلم یک فرمول راباگچ روی تخته سیاه می نویسد

به نظر شمامفهوم این فرمول چیست؟

 

 

 

زیرکی یک خانم معلم عاشق را ببنید!! ( عکس متحرک )-www.jazzaab.ir

 

.

.

.

.

.

.

.

.

.

 

 

زیرکی یک خانم معلم عاشق را ببنید!! ( عکس متحرک )-www.jazzaab.ir

 

شایدفرمول عشق همین باشد...

                                                                                           



شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, :: 15:4 ::  نويسنده : mony       

 

99669999996669999996699666699666999966699666699 99699999999699999999699666699669966996699666699 99669999999999999996699666699699666699699666699 99666699999999999966666999966699666699699666699 99666666999999996666666699666699666699699666699 99666666669999666666666699666669966996699666699 99666666666996666666666699666666999966669999996

1.) دکمه ctrl + f رو فشار بده
2.)بعد 9 روبزن
3.) حالاEnter+Ctrl



شنبه 4 شهريور 1391برچسب:, :: 12:11 ::  نويسنده : mony       

 

اجازه هست قلبموبرات چراغونی کنم

پیش نگاه عاشقت چشمامو قربونی کنم؟

تاابدسربزارم روشونه هات روزی هزاروصددفعه بگم که

میمیرم برات؟

اجازه هست باافتخارآهنگ سازمن بشی

توفصل سخت زندگی بازگل نازمن بشی؟

اجازه هست جاربزنم بگم چقدر

دوست دارم؟



جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 11:21 ::  نويسنده : mony       

 

عید فطر ضیافتی است برای پایان این میهمانی

عید فطر پاداش افطارهای خالصانه و بجاست

عید فطر قبولی انفاقهای به قصد قربت است

عید فطر پایان نامه دوره ایثار و گذشت است . . .



چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: 13:30 ::  نويسنده : mony       



دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: 10:28 ::  نويسنده : mony       

 

یك شركت بزرگ قصد استخدام تنها يك نفر را
داشت. بدين منظور آزموني برگزار كرد كه تنها
يك پرسش داشت. پرسش اين بود :


شما در يك شب طوفاني سرد در حال رانندگي از
خياباني هستيد. از جلوي يك ايستگاه اتوبوس
در حال عبور كردن هستيد. سه نفر داخل
ايستگاه منتظر اتوبوس هستند....

 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 1:0 ::  نويسنده : mony       

 

فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!

گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!

صدای فریادم را همه شنیدند جز او که باید میشنید!

اشکهایم را همه دیدند!

آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!

گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،

فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!

حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و درون خودم بسوزم !

اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !

اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!

آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !

گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است!



چهار شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: 1:0 ::  نويسنده : mony       

دیشب را تا صبح بدنبالت گشتم
لابه لای تمام خاطرات گذشته...
تمام خوبهایم را ورق زدم...
لحظه به لحظه اش را...
رد پایت همه جا جاریست...
اما...
دوباره تکرار داستان همیشگی
نبود تو و انتظار من...!!!
امروز را هم دوباره دنبالت می گردم......مثل همه روزهای نبودت!!!
امروز هم سراغت را از تمام برگ ها می گیرم...!
شاید برگی را از قلم انداخته باشم!



چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 16:12 ::  نويسنده : mony       

به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو



چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 15:28 ::  نويسنده : mony       

 

 

دلم از نبودنت پر است،

آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد ...



چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, :: 14:35 ::  نويسنده : mony       

                                                                                   

ای که تو با چشمهای نازت ، دیوانه کردی قلبم را ،

 نگاهی هم به قلب من بینداز
ای که تو با ناز نگاهت ،

دیوانه کردی چشمانم را ،

حس کن هوای نفسهایم را …
ای که تو با دستان گرمت ،

به آتش کشیدی دستان سردم را ،

مرا در میان خودت بگیر ،

مرا بسپار به آغوشت ، رهایم کن ، از همه چیز خلاصم کن،

بگذار لحظه ای رویایی شوم…



چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, :: 14:25 ::  نويسنده : mony       

   

یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست میدارم ،

کسی که نگاه عاشقانه مرا ندید

و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود .
آری یکی را از ته دل صادقانه دوست میدارم ،

کسی که لحظه ای به پشت سرش نگاه نکرد

که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم .
کسی را دوست میدارم که برای من بهترین است ،

از بی وفایی هایش که بگذرم برای من عزیزترین است.